شاخه سیب

دست دراز می کنم و می چینم...

شاخه سیب

دست دراز می کنم و می چینم...

شاخه سیب

سیب همانند معرفت است
سیب همانند حقیقت است
سیب همانند محبت است
سیب میوه صبر است
سیب میوه آن هنگام است که تو ناز می خری و صبورانه با تمام احساس درد را در آغوش می کشی...
که هماره البلاء للولاء بوده و هست...
سیب میوه ولایت است...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

عروسی...

شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۲۱ ق.ظ

...دعوت بودیم.چون بزن و بکوب داشت، قرار نبود بریم. اما چون از نزدیکان بودن لحظه آخر تصمیم این شد که خبر بگیریم زمانی که مجلس اسلامی شد داخل بشیم. خیلی عجله ای برای خودم و آقاپسر و خانوم کوچولو لباس تهیه کردم.ظرف یک روز! من و خانوم کوچولو تقریبا هیچی نداشتیم. من که مدتها بود لباس مجلسی نگرفته بودم.خانوم کوچولو هم اصلا نداشت. خیلی حساس بودم که لباسم در شأن جایگاهم باشه. راستش یکم استرس داشتم...همون "چی بپوشم؟" معروف. خیلی الکی الکی لباس من و خانوم کوچولو ست شد. موقع رفتن به عروسی، توی دلم گفتم:خدایا خیلی دلم میخواد لباسم بهترین لباس باشه.دوست دارم لباسم عالی باشه! داشتم به خدا می گفتم:خب منم زنم!چون جایی که تو دوست نداری نمیرم، دلم هم نخواد که توی مجالس خوش لباس باشم و بدرخشم؟! الان که دارم به خاطر تو ریسک میکنم و میرم تو هم دلمو به دست بیار...


رفتیم دم در تالار منتظر شدیم تا مجلس ساکت بشه.تا دم شام جای ما اونجا نبود. وقتی داشتم وارد می شدم داماد هم برای خوردن شام با عروس، وارد مجلس زنونه شد(از این کار بدم میاد! چه رسم مسخره ایه.). منم با چادر مشکی رفتم رختکن.لباس مجلسی رو پوشیدم. اما وقتی خواستم برم بیرون برای شام؛ مجبور شدم با چادر مجلسی برم بیرون.وقتی وارد زنونه شدم دیدم، تنها نامحرمی که چادر داشت و پوشیده بود؛ من بودم. 

دعام مستجاب شده بود! لباسم می درخشید!


+کسانی که من رو میشناسن میدونن این پرهیز من از مجالس عروسی چه امتحان سختی برای من داشته! به آبروم امتحان شدم و تهمتای عجیب و غریب بهم زدن. اما همیشه عزت تنها دست خدا بوده.خودش عزت داد! جوری که هیچ کس نمیتونه جایگاهمو نفی کنه. هرچند دیگه برام مهم نیست.

+خیلی سرم شلوغ بود. رشته صحبتام از دستم در رفته...یکم طول میکشه بفهمم کجا به کجا بود.

+همسرجان تعریف کردن که آقاپسر بعد این که شام خورده، وقتی دیده همه دارن میرن؛ به باباش گفته:عروسی تموم شد؟!همین بود همش؟! 😁

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۶/۱۱/۰۷
سیب

نظرات  (۱۳)

+ منم از عروسی‌های شلوغ و بزن و بکوب خوشم نمیاد.
+ آخی. خدا حفظش کنه :)) 
پاسخ:
راستش اصلا بحث خوش اومدن نیست.اگرم خوشم نیاد نهایتاً میرم دور میشینم.حضور در مجلس غنا حرامه برای این نمیرم.
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
جمله آخرش، جمله ی ******** قشنگ بود :) بقیه اش ریا و خودنمایی و حتا آرایش بود :) البته میتونه یه جور روحیه دادن به آدمایی باشه که شبیه تو فکر میکنن ولی در عمل میترسن

خواهشا پست رو حذف نکن بخاطر این کامنت :)
پاسخ:
یه روزی ما هم همین جمله قشنگ رو میگیم:همش همین بود؟ این همه سال زندگی،همش همین بود؟تموم شد؟...


از قصد آرایش کردم.لطف خدا به من بوده که دعام مستجاب شده،اونم با این حالت خاص.
. شما از طرف یه بزرگی هدیه میگیرید حتی اگه اون هدیه کاملا باب میلتون نباشه؛پز اون هدیه رو به دیگرون میدید.درسته؟ از این بابت با این حالت در مورد این اتفاق صحبت کردم. البته قبول دارم یکم ریا توش بود،که تا قبل از کامنتتون بهش دقیق فکر نکردم. میدونید ریاش توی چی بود؟
توی این بود که من دوست داشتم خود لباسم جلوه کنه، وقتی مجبور شدم با چادر مجلسی بشینم از ته دل خوشحال نبودم. اما اینجا یه جوری نوشتم که انگار از ته دل خوشحال بودم. راستش روم نمیشد وقتی خدا اینو برام خواسته بگم خوشحال نبودم. سعی کردم بهش فکر نکنم فراموشم شده بود. اما احساس خودش رو نشون میده.
فقط مسئله این بود که روم نشد به چیزی که خودم برای خودم بهتر میدونستم فکر کنم. اما باور دارم که خدا از من بهتر صلاح من رو میدونه و واقعیت اینه که چادر لباس تقواست.
خدا برای من لباس تقوا رو میخواد و نه لباس تجمل... نه فقط من برای همه.

چرا باید پست رو حذف کنم؟! اتفاقا از نظر صادقانه تون خیلی هم ممنونم. فکر کردن به این جور چیزا باعث میشه باورام تقویت بشن.


سلام علیکم
در راه تعالی ، کتلِ (مانع) اقوام و خویشاوندان ، کتل کوچکی نیست... تقریبا تمام انبیا و ائمه هم باهاش درگیر بودن...
در تفسیر مجمع البیان میگه اینکه سوره توحید بعد از سوره تبت واقع شد در چینش سور (چینش ترتیب سور به دستور پیامبر بوده) اینه که برای رسیدن به توحید قرآنی یقینا ابولهب ها در پیش داریم و باید از کتل ابو لهب ها گذشت...

ابو لهب عموی پیامبر بود...

اگر کُتَل رو کوچک تر از اونچه که هست بدانیم یقینا در مواجهه با سختی هاش دچار اشتباه در محاسبات و اشتباه در تدبیر و تصمیم گیری میشیم..
همونطور که اگه بزرگتر از اونچه هست فرضش کنیم در نوع مواجهه دچار انحراف و اشتباه میشیم
پاسخ:
علیکم السلام.
راستش الان میدونم که اگر وظیفه ای غیر از همسر و بچه هام داشته باشم؛ اون وظیفه ارتقاء دادن سطح عملکرد دینی فامیل نزدیک و بعد از اون فامیل دورمه. این کارم با ارتباط داشتن ممکنه نه با حرف زدن. 
از لحاظ اعتقادی و ظاهری مذهبی حساب میشن ولی توی این موقعیت ها برخورد دینی ای با مسائلشون ندارن. خیلی جاها از من بهترن ولی سر این بزنگاه ها انگار بی پشتوانه میمونن. استحکام لازم برای تغییر موج رو ندارن. 
باید همراهشون باشم، ولی همرنگشون نشم. در عین حال که باید بهشون رسیدگی کنم. نمیشه کتمان کرد که بعضی دغدغه ها تا وقتی حل نشه، نمیشه انتظار رشد داشت. باید به زن های فامیل رسیدگی کنم. وقتی دقت کردم دیدم خیلی از آقایون فامیل اونقدر که باید برای خانوم هاشون پشتوانه نیستن. بعضی از لحاظ احساسی نیاز به کمک داشتن بعضی هم حتی از لحاظ مالی. 
اونایی که نیاز به رسیدگی مادی داشتن دوست نداشتن که کسی از فامیل متوجهشون بشه.
 جوری برخورد کردم که انگار این چیزی بوده که من باید انجام میدادم و تا الانم کوتاهی کردم. دقیقا همچین ذهنیتی هم دارم. تا الان متوجه نبودم فامیلم چه قدر نیاز به کمک داره وگرنه باید کمکشون میکردم. یعنی تا قبل از این من خودم نیاز داشتم که اونا کمک من باشن برای حفظ اعتقاداتم، اما الان گمان میکنم من باید ستون میشدم و تا الان داشتم به خودم و اونها ظلم می کردم.

بین خانواده خودم و خانواده همسرم هم در این رسیدگی هیچ فرقی نیست. چون یه سری وظایفی رو همسرم بیرون از منزل به نیابت از من انجام میدن و منم یه سری وظایف رو برای خانواده شون به نیابت از ایشون. البته پشتوانه مالیم هم برای کمک همسرم هستن. 
راستش اینا رو گفتم که توضیح بدم به رآابط فامیلیم دیگه به چشم یه ارتباط ساده و بدون برنامه نگاه نمیکنم. اگر این جوری بود، واقعا عوض کردن تصمیممون برای رفتن یا نرفتن کار مسخره ای میشد. ولی لحظه آخر متوجه شدم که رفتنم رسیدگی و محبت بیشتری توش هست تا نرفتن....



میدونم.
پاسخ:
😃❤
تا حالا اینجوری کامنتامو جواب نداده بودین :)
از این همه انسانیت و مناعت طبع ، شرمنده شدم پیش خودم :)

+ ما دعاگوییم خانم :)
پاسخ:
چه جوری جواب دادم؟ سوالم برام مهمه.
واقعا من به همه کامنتا فکر میکنم...
چیزی که گفتید خیلی درست بود.درست حس کرده بودید اما این که این حس جاش کجا بود باید خودم پیداش میکردم...
مثلا اگه سائل یا ایمان بود در جواب اون حرف من
منو میذاشت بغل دیوار و تیربارون میکرد! :))

+آقا باهاشون شوخی دارم که مثال میزنم :)
پاسخ:
نگفتم که منو با دیگرون مقایسه کنید، عرض کردم من چه جوری جواب دادم؟

اگه اون پلاس رو اضافه نکرده بودید مجبور میشدم کامنتتون رو ویرایش کنم.
هر دو بزرگوار محترمن.
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
برای حفظ جان منم که شده اسماشونو ستاره دار کنین :)

* ** ****** **** *** *** ***** *** ** *** ****** ** ****** ****** ** **** ** ** **** ** **** *** ****** ****** ****** * *** **** ********* ******
پاسخ:
اون جوابی که میخواستم راستش نبود. یه چیزی میخواستم شبیه کامنت اولتون.برای همین این کامنتتون ستاره دارش کردم.

هردو بزرگوار محترمن.
باور کنید صادقانه گفتم
هر چند تصور میکردم تصور کنید تعریف کردم ازتون و این بلا رو سرش بیارید :)

ولی نقد و تمجید در کنار هم قشنگن ها :)
ظاهر کنید کامنت رو :)
پاسخ:
در تمجید از من همین قدر که آدمای با مطالعه ای مثل شما زیرپستام نظر میذارن،برام بسه.بیشترشو لازم ندارم.

ظاهر نمیکنم!شرمنده...
۰۸ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۵۰ س _ پور اسد
سلام ... ما هم مثل شما سالها از این مجالس پرهیزکردیم و گریختیم ... تا اینکه نوبت به بچه هایم رسید و در وضعی قرارگرفتم که بیچاره گی فقط توصیف یک لحظه اش است ... خانم کوچولو وآقاپسر هم بزرگ خواهند شد خدا کند که عاقبتان مثل ما نشود ..... یاحق
وصف حال:
آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم؛
احساس سوختن به تماشا نمی شود ....
پاسخ:
سلام
عروسی خودم بدون سرو صدا بود. اما برادرام با این که اعتقادی هم به پرهیز از این مجالس نداشتن به خاطر چندنفر مهمونی که مثل من بودن اصلا عروسی نگرفتن.توی یه رستوران مهمونا رو دعوت کردن و شام دادن.
فکر میکنم عروسی دختر و پرم رو این طوری بگیرم.چون اصلا عروسی مفل رو با شرایط حال حاضر جامعهاسراف می دونم و دور شأن زندگیم. بچه هام روش زندگیشونو خودشون انتختب میکنن. من یکبار زندگی میکنم و تنها مسئول اعمال خودم هستم. 

وصف حال الانتون اینه؟چرا؟
سلام
من تجربه ای در این زمینه ندارم به دلایلی، ولی خیلی دلم میخواد اونقدر قوی باشم که بتونم سر اعتقاداتم مثل شما ایستادگی کنم و راضی و خوشحال هم باشم. 
در مورد عروسی هم خیلی به این نوع از مراسم که گفتید خودتون و برادرانتون داشتید فکر میکنم ولی با توجه به شرایط خانواده ما خیلی قابل پذیرش نیست و نمیدونم اگه موقعش بشه اصلا چه برخوردی با این دیدگاه من بشه و...

خواستم تشکر کنم بابت نوشتن تجربیاتتون
خدا خیرتون بده
پاسخ:
سلام
به هر حال حرام حرامه و تا جایی که میتونیم باید برای پرهیز ازش تدبیر کنیم.
خواهش میکنم.صرفا دغدغه هامه.
لذت عروسیا به شام خوردنه :)
کار خوبی می کنید که از مجلس های که خوشتون نمیاد دوری می کنید و به حرف های دیگران توجه نمی کنید.
متأسفانه برخی ها هستند از سر ضعف برای اینکه تو دل یه عده جا بشن خودشون رو کوچیک می کنند
موفق باشید
پاسخ:
همون شامم نخوردیم.آخه داماد توی حلقمون نشسته بود!
جام خیلی نزدیک جای عروس داماد بود.

بحث خوش نیومدن شخصی من نیست.بحث حدود خداست.البته شاید شما همچین اعتقادی نداشته باشید ولی من  باورم اینه و همه سعیمو میکنم که عملیش کنم...همیشه موفق نبودم ولی سعی میگنم

آخه آدما که خدا نیستن!پس صاحب دل خودشون نیستن.خدا صاحب دلشونه. پس من حتی اگه بخوام آدما رو هم داشته باشم باید خدا رو داشته باشم. شاید اون لحظه باهام بد رفتار کنن، ولی بعدها اگر خدا برای من عزت پیش این آدما رو بخواد، باهام خوب میشن.



۰۸ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۰۴ س _ پور اسد
سلام و آرزوی ادامه توفیقات درترک معصیت و پرهیز ازگناه (ان شاءالله) و اما جواب شما.. بچه ها چه بخواهیم و چه نه قرار است در این جامعه بزرگ شوند و تربیت شوند بخشی از تربیتشان در اختیار ما نیست و آموزش و پرورش و آموزش عالی و ایضا"دولت عهده دار آن است؛ بخشی هم به دوستان و اجتماع و محیط معطوف می شود... بنظرتان در سنین نوجوانی و جوانی که هجمهءتبلیغات و یارکشیهای متنوع از سوی جامعه و نهادهای به اصطلاح مسئول شروع می شود ... نوجوان و نوباوه معصوم چه قدر شانس دارد که درست انتخاب کند؟ ... جامعه ایی که تحت تاثیر تبلیغات داخلی و نوعا"دولتی در طی سالهای پس از جنگ و رحلت امام ره بجایی رسیده که بسیجی و پاسدار را دشمن ملت,روحانیت را عامل فساد و اشرافیگری ؛ می داند ؛ به خانواده شهید و شهدا اهانت می کند و پرچم کشورش را در کمال غفلت می سوزاند ... بچه های من هم خروجی نظام آموزش متوسطه وعالی این کشور و این دولتها بودند ......... والعاقبته للمتقین
پاسخ:
سلام.
همچنین 
بله درسته ولی باید حواسمون باشه بچه های ما هم بنده خدا هستن،همون قدر که ما هستیم. مگه ما همه کارامون درسته؟ چی باعث میشه همچنان امیدوار باشیم؟ جز رحمت و مغفرت خدا؟!
این رحمت شامل ما میشه شامل بچه هامون نمیشه؟ تازه رحمش به اونها که بیشتر میشه!چون زمانه سختی رو دارن میگذرونن...
شمای پدر دلتون برای بچه تون به درد بیاد، خدا رحمش نگیره؟! اصلا ممکنه؟!
برای بچه هامون از خدا رحمت بخوایم و مطمئن باشیم تا خدا هست، خدایی میکنه!
مؤید باشید.
۰۹ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۰۵ قاسم صفایی نژاد
کامنت‌ها و پاسخ‌ها جالب بود.
در پاسخ به کامنت دوم (جناب دچار) باید بگم که: ریا و تشخیص آن فقط از عهده دو نفر ساخته است: خدا و شخص فاعل. چون ریا به نیت فاعل بستگی داره و نه صرف انجام عمل.
پاسخ:
ممنون از توضیح.
عالی بود.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی