هانون توسولو جدیدا وقتی ازش دور میشم گریه می کنه. دوره اول اضطراب جداییه. قبلاً ممکن بود خیلی بیشتر ازش دور بشم اما خیلی واکنش نشون نمی داد.چیزی که باعث اضطراب فاطمه میشه، دور بودن من نیست؛ درک فاطمه از دور بودنه. هرچی هم درکش از محیط بیشتر بشه اضطرابش بیشتر میشه تا زمانی که باور کنه که مادر هرجا بره برمیگرده و هیچ وقت اونو رها نمی کنه.
اصلا مسئله ماها درکمون از دوریه! وگرنه اونی که بیشتر بیقراری میکنه دورتر نیست؛ درکش از دوری بیشتره. مثل بیقراری خیلی از اولیاء خدا توی ارتباط با خدا.درکشون بیشتره دوریشون کمتر!
اما دو مدل اضطراب داریم.یکی اون مدلی که توی روند رشد لازمه باشه.مثل همینی که بچه ها تا سه سالگی دارن. باید باشه وگرنه روند رشد ایجاد نشده.
یه اضطراب دیگه به خاطر اختلال توی این دوران سه ساله اول شکل میگیره و اصطلاحا اضطراب جدایی توی بچه تثبیت میشه. این جور بچه ها ممکنه نتونن اصلا با مادرشون ارتباط بگیرن! یعنی اصل ارتباط رو نفی می کنن. یا این که به هرچیزی ممکنه وابسته بشن، اما همیشه ترس داشته باشه که از دستش بدن!(حالت های دیگه هم ممکنه پیش بیاد)
برای این بچه ها یه مدت مداوم باید بگیم من هستم! من پیشت هستم! اگه برم برمیگردم!
خدا هم برای این بنده ها که توی جدایی تثبیت شدن؛ هی میگه:هو معکم اینما کنتم.... نحن اقرب الیه من حبل الورید...ادعونی استجب لکم...وخیلی چیزای دیگه...
اینقدر گفته تا بندهاش باور کنه خدا هست تا اختلالی که توی روند رشدش ایجاد شده کمتر بشه و بتونه رشد کنه! اون موقع تازه مدل اول اضطراب شکل میگیره!
اون موقع تازه بنده میگه: و قنا عذاب النار دوری...
+مادر و ارتباط مادر و فرزند خیلی توی باورهای اعتقادی ما تاثیر داره.اگر این ارتباط درست شکل نگیره، هیچ وقت بچه نمیتونه به اون باور عمیق و قلبی واقعی از حضور خدا برسه.اگر هم خودش تلاش کنه که این درک رو پیدا کنه، همیشه این باور و اعتقاد شکننده و متزلزله! مگر این که کمبود رو خدا جبران کنه!