شاخه سیب

دست دراز می کنم و می چینم...

شاخه سیب

دست دراز می کنم و می چینم...

شاخه سیب

سیب همانند معرفت است
سیب همانند حقیقت است
سیب همانند محبت است
سیب میوه صبر است
سیب میوه آن هنگام است که تو ناز می خری و صبورانه با تمام احساس درد را در آغوش می کشی...
که هماره البلاء للولاء بوده و هست...
سیب میوه ولایت است...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

افتادن

سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۲:۱۱ ق.ظ

هی میفتم.بعد پیش خودم و خدا آبروم میره...دوباره زور میزنم بلند میشم یکم جلو میرم دوباره میفتم...از طرفی هم راه داره مثل تردمیل منو به عقب میبره...

هی میفتم... دوباره شرمنده و ترسون بلند میشم...


فقط دلم به خدا خوشه که داره میبینه که من با این همه افتادن بازم با امید بهش بلند میشم...وگرنه میدونم خودم خیلی گند زدم!


فقط دلم به خدا خوشه!

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۶/۰۸/۰۲
سیب

نظرات  (۷)

سلام 
فقط خود خدا ...


+
اوهوم 
موافقم :(

پاسخ:
⁦:-)⁩
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
شما یه کودکی رو فرض کنید که وقتی تازه میخواد راه بیفته اصلا زمین نخوره...
میدونید چه اتفاقی برای اون کودک می افته؟
چون استخونوای پاش هنوز اونطور که باید قوام نگرفتن و نمی تونن وزن بدنش رو تحمل کنه موجب میشه پاهای اون کودک پرانتزی بشه...

اون زمین خوردنها موجب میشه استخونها به مرور خودشون رو برای تحمل وزن اون بدن تقویت کنن...

چون این عالم ، عالم تدریجه...

خوبه به حکمت زمین خوردن هامون هم فکر کنیم... 
جملاتی از ابن عربی در ذهنم میگذره که جرات نمیکنم بیان کنم... واقعا فرق اون بزرگ مردها با ما در همین چیزها مشخص میشه... شش هفت قرن پیش اونقدر شجاعت داشت که حرفی رو مکتوب کرد که من در دنیای اطلاعات و روشنگری جرات بیانش رو ندارم....
****** *** *** *** ***** **** *****

** *** **** ***** *** ** *** **** *** **** **** ****** *** *** *** ** ******** * **** ** **** ** **** ***** ***** ***** **** *****

*** *** **** **** **** ******* **** *** **** *** **** *** **** ***** ****** ******* ***** *** **** ** **** **** ****** ***** ******** *** *** ****** * ***** **** ** *********

خلاصه اینکه به افتادن های از سر ناتوانی اگر یه جور دیگه نگاه کنید خشوع و خضوعتون بیشتر میشه... 
مثلا نماز اول وقت باید خضوع و خشوع انسان و عجز و احساس کوچکی انسان رو بیشتر کنه... اما خدا اگر ببینه شخصی با نمازهای اول وقتش یه حس از خود رضایتی بهش دست میده نوعا نمیذاره برنامه اش جور بشه و نماز اول وقتش رو همیشه به جا بیاره...
چون نگاه اون شخص به نماز اول وقت درست نیست...

برای نیفتادن باید اهل حضور شد... و حضور ، جان میخواد... جانی وسیع... ما قدرت حمل اون حضور رو نداریم... لذا خدا با همین زمین خوردن ها به مرور استخونهامون رو قوام میده...

اینها هم لطف خداست...
پاسخ:
بعضی افتادن ها رو خودم هم از خودم انتظار ندارم! یه سری افتادن ها نه فقط غفلت از حضور خداست در شانم هم نیست!

خودم از خودم خجالت میکشم! حتی غفلت از معیار های عادی ایه که برای خودم تعریف کردم و هرچی به خودم نگاه میکنم نمیفهمم گیر کار کجاست که سر بزنگاه اراده م ضعیف میشه. اصلا چرا احساس میکنم که باید اون کار رو انجام بدم حتی در حالت غفلت؟! چی کمه که دارم به این وسیله اونو جبران میکنم؟ هرچی به خودم نگاه میکنم نمیفهمم! واقعا فقط میخوام خدا بهم نشون بده چرا...


یه زمان وقتی خواستم خودمو تربیت کنم گفتم باید مثل مادر و پدر خودم برای خودم باشم. وقتی بچه یه کار خطایی می کنه یه مادر یا پدر خوب قبل از مواخذه بچه دقت میکنن کجای کار چی کم بوده...حالا من برای بچه وجودم چی کم گذاشتم که وقتی ازش غفلت میکنم و حتی من نیستم تمایل داره به وسیله غلط خودشو تامین کنه؟ هرچی فکر میکنم نمیفهمم...

بچه وجودم سخت ترین بچه برای تربیته! یه بچه ناسازگار که خیلی آسیب دیده!
یه تکمله ای هم به این جمله اضافه کنم:
اما خدا اگر ببینه شخصی با نمازهای اول وقتش یه حس از خود رضایتی بهش دست میده نوعا نمیذاره برنامه اش جور بشه و نماز اول وقتش رو همیشه به جا بیاره...

خدا جلوی امثال ابن ملجم رو نمیگیره... خیلی راحت براشون جور میشه همیشه نماز اول وقت بخونن... نماز اول وقت هم میخونه... شقی هم میشه... آخ که چه نفس حقی باید باشه تا ربط این دو رو برامون بگه تا برامون جا بیافته
این نظر منه... بد نیست روش فکر بشه... شاید من اشتباه میکنم
پاسخ:
خودمو معیار نمیدونم ولی ارزش هایی برای خودم قائلم....
اگه قرار باشه از خودم راضی بشم حواسمو جمع نکنم با همون افتادن ها از خودم راضی میشم اصلا راه نرفته از خودم راضی میشم. اما اگه سالم باشم اول مسیر افتادن درسته ولی توی بعضی چیزا دیگه اول مسیر نیستم! مثل همون نماز! 
دیر پیش میره...تثبیت نمیشه... ⁦:-(⁩

واقعا به اینجا رسیدم که خارج از توانمه درک علتش...
متوجه ام... نماز یه مثال بود

این رو بدونیم خدا علت های زمین خوردن هامون رو خیلی مخفی نمیکنه برامون... یعنی اصلا مخفی نمیکنه...

یادتونه یه مطلب رمز دار گذاشته بودم که عنوان مطلب خود رمز بود؟
گاهی رمزها بسیار آشکار هستن... 
پس این جور مواقع چکار باید کرد؟ آشکار هست اما ما نمی تونیم بفهمیم... واقعا چکار باید کرد؟

باید بدونیم که روش رسیدن به پاسخ در ما اشکال داره... 
نمیدونم چجوری باید پاسخ بدم... اما خودتون هم بهش اشاره کردید... باید از خود خدا خواست... منتها از خدا خواستن باید یه سبک زندگی بشه...

باید بفهمیم همین غذایی که هر روز درست میکنیم ممکنه امروز نفهمم چقدر باید نمک بریزم... ممکنه امروز شور بشه... وقتی شور نشد و خوب شد باید "ببینیم" وای... امروز هم خدا بهم فهموند چقدر باید نمک بریزم توی غذا...
کسانی که به مقام شکر میرسن نوع نگاهشون عوض میشه... بعد "میبینه" خدا هی داره بهش میرسونه... الان فهمید چقدر باید توی غذا نمک بریزه... بعد خدا به یادش آورد رمز عابر بانکش چنده...
بعد اونقدر از خدا رسوندن و فهموندن "میبینه" میفهمه در این عالم چه خبره.... نوع نگاهش عوض میشه...

خدا ان شا الله بهمون طهارتی بده که بتونیم نگاهمون رو ارتقا بدیم
به وقتش میفهمید ان شا الله...  


پاسخ:
باید بدونیم که روش رسیدن به پاسخ در ما اشکال داره... 


اینو قبول دارم.وقتی میخوام به خودم نگاه کنم اونقدر احساس گناه شدت میگیره نمیتونم عمیقتر بشم. 
یه جورایی مثل این میمونه که اونقدر اون بچه رو دعوا کردم که اون بچه رفته گوشه اتاقش کز کرده و داره گریه میکنه و با من حرف نمیزنه! 
مثل این میمونه که یه مادر خسته و مستاصل از اشتباه بزرگ بچه که نمیدونه چه جور کارارو درست کنه و یه بچه مستاصل و ترسیده و غمزده که نمیگه چرا این کار اشتباه رو انجام داده...یه پدر مهربون لازمه که بیاد و هم مادر و هم بچه رو از استیصال در بیاره و هم با بچه حرف بزنه و آرومش کنه هم با مادر حرف بزنه و از خستگی درش بیاره و بهش کمک کنه...فقط خدا میتونه...الان اون پدر خود خداست!

منظور شما اینه که باید باور بشه برام که همیشه خود خداست که میفهمونه، این من نیستم که میفهمم. درست فهمیدم؟
یعنی اعوذ بالله من الشیطان الرجیم باید باید برامون باور بشه. درسته؟ 
یعنی قبلا هم خودم نفهمیده بودم. قبلا هم خدا فهمونده بود. درسته؟ از این غفلت کردم؟
گفتم روش رسیدن به پاسخ در ما اشتباست...
مثلا ماها فکر میکنیم برای اینکه بفهمیم باید فکر کنیم... خب این خیلی اشتباست...
الان ممکنه بعضیا غضب کنن به من که چه اراجیفی داری میگی....

اما اشتباه نمیگم... فکر که انسان رو به فهم نمی رسونه... بله اونایی که میفهمن فکر "هم" میکنن... بله...

مثلا انسانهایی که شادن چهره خندانی دارن... اما با خندیدن الکی که کسی شاد نمیشه... بعد فکر کنید یه روانشناس بیاد بگه برای اینکه از ته دل شاد بشید همینطوری هی بخندید...

خب چه فکری میکنن مردم در مورد این روانشناس؟ محترمانه اش اینه که میگن : خُله

فکر که انسان رو به فهم نمی رسونه...
اما برای فهمیدن فکر "هم" باید بکنیم... بله...

چند بار گفتم: چون دستور دادن فکر کنید فکر میکنیم... و چون اطاعت میکنیم نتیجه فکر ما میشه فهم و درک...

یه داستانی توی وبم نوشته بودم تحت عنوان "یرزقه من حیث لا یحتسب" اونجا خواستم بگم باید حال اتصال به خدا پیدا کرد... محاسبات ما تا وقتی کارایی داره که به محاسبات اصالت و استقلال ندیم...

گاهی برای فهمیدن باید سلاح رو عوض کرد... وقتی سلاح فکر جواب نداد گاهی ممکنه سلاح دعا و یا بُکا جواب بده...
مومن میفهمه چه سلاحی رو چه وقت باید استفاده کنه...
پاسخ:
میدونم که توی ارتباطم با خدا خیلی ضعیفم و خیلی تصورات و باورهای غلطی دارم و از همین جا هم ضربه میخورم! اما چی نمیدونم...

شاید اشکال اینجاست که بدون این که حواسم باشه به تلاشم هم اصالت دادم...
نمیدونم!
۰۲ آبان ۹۶ ، ۰۹:۰۶ جناب دچـ ــــار
این شرم و امید که گفتید منو یاد اون مصرعی انداخت که سروده ام چندی پیش در شب قدر :

ناخدا امشب دوپارویی بزن ...
پاسخ:
من منظورتونو از این شعر اون موقع هم نفهمیدم...
۰۲ آبان ۹۶ ، ۰۹:۳۶ جناب دچـ ــــار
بیشتر از این دیگه نمیتونم توضیح بدم
خودتون رو بکشید بالا :/
پاسخ:
چشم