اگر زمانی که به این درک رسیدم که پدر و مادرم انسان های معمولی هستن؛ به جای خشم گرفتن ازشون، اینو در نظر می گرفتم که شخصیت من به واسطه دو عامل وراثت و آموزش شکل میگیره که پدر و مادر در هر دوی این عوامل نقش بزرگی دارن؛ وقتم رو با خشم تلف نمی کردم و به نقص هاشون دقت میکردم تا اونها رو در خودم از بین ببرم! و به قدرتهاشون تا اونها رو بیشتر و بهتر پرورش بدم...
این طوری میتونستم راهی که والدینم تا نیمه رفته بودن رو پیشتر و بیشتر برم.
کاش بیشتر باهاشون زندگی کرده بودم!
راهی هم که من نتونم کامل طی کنم ان شاءالله فرزندم میره...
تازه تازه میفهمم خانواده یعنی چی و قداستش.