شاخه سیب

خدا کنه یه روزی بتونم به همه شون عمل کنم.

دعا کنید. بچه م همه لپش آب شد رفت. 

مریضی بچه اندازه شکستن دست درد داره! حتی یه عطسه... یه تب...

دیشب به ذهنم رسید اسفند دود کنم اما ترسیدم نفس کشیدن بچه مختل بشه...حالا خوب شد گفتی یادم رفته بود اصلا!

شوهرم درگیر مراقبت از همه جاست طفلک...

یه وقتایی بهش می گم حواست به من نیست؟

میگه فکرم درگیره اما خیالم از بابت تو و خونه راحته...

برای اون بنده خدا هم دعا کن...یکم تنها مونده...از دست منم بیشتر از خونه فعلا هیچ کاری برنمیاد! گیر بچه هام.

حرف زیاده...درد دلم گرفت یهویی...

سرش خیلی شلوغه و البته تحت فشار و استرسه...

باشه بذاره یلند بشم میرم...

سلامت باشید

حالا فکرشو بکنید که فسقلی ما اهل گریه و زاری و بیقراری زیاد نیست...آدم دلش کباب میشه!

خیلی کارا کردم...تبش شبا در حد سوختن باا میره و روزا هیچییی... 

ممنون از مطلب

سلامت باشید.

خب بچه ای که تا حالا درد ندیده وقتی یهو یه جاییش درد بگیره میترسه دیگه... به خاطر همین همش دلهره داره و میخواد بغلم باشه. فکر میکنه بغل من باشه درد نمیاد سراغش طفلک بچه م...الان خوابید بالاخره ولی دیگه خودم نا ندارم... :)

چهار شبه نخوابیدم نهایتا دو یا سه ساعت...

گوشش نیست چون اگه گوشش باشه مکیدنش مشکل پیدا میکنه.

حال من کجا و حال خانوم رباب کجا... میتونید تصور کنید که تنها پناه یه موجود کاملا ضعف باشید اما نتونید نیازش رو برطرف کنید و از طرفی خودتون هم احساس امنیت نداشته باشید و بدونید که تا چند ساعت آینده تمام هستتون رو ازتون میگیرن،،، حال من کجا و حال ایشون کجا...

خوب میشه! حال من خوبه فقط درد بچه طولانی شد کمک خواستم با دعاها. 

از دعای دیگران بی نیاز نیستم!

شما تصور کنید بچه هشت ماهه گوله گوله اشک میریزه..اینقدر قشنگ گریه میکنه و باباشو صدا میزنه من نمیدونم بخندم یا گریه کنم...انگار دارم یه شعر قشنگ میخونم...

صبح توی درمانگاه خانوم کوچولو تب داشت برای همین فقط یه بلوز آستین کوتاه سفید تنش بود و یه کلاه نخی سفید وپتو پیچیده بودم که دست و پا بیرون بود.گیج تبم که بود. قیافه بچه هشت ماهه تب دار تپل. یه آقایی یهو اومد داخل درمانگاه. تا چشمش به خانوم کوچولو افتاد یه جوری شد قیافه ش که انگار داره غنج میره...بعد دیگه رفت سراغ کارش نیومد طرف ما. 

من تا بیام خونه همش یاد آقاهه بودم و تا شما برای این پست کامنت گذاشتید تا اسمتونو دیدم،قبل از خوندن کامنت،دوباره یاد اون آقاافتادم. 

چشم ممنون از پیشنهاد.

ان شاءالله هیچ کس مریضی خودش و عزیزانش رو نبینه!

سلامت اشید.

علی علیه السلام یارتون

ممنون از احوال پرسی

روزا خوبتر میشه ولی شبا کلا میشه گوله آتیش.

اصلا هم نمیدونم برای چی...

امسال زمستون خیلی مریضی کیدیم.

طفلک بچه م خیلی اذیت شده!

دعا کنید

خوب میشه...میدونم! 

خیلی نه خودم و نه بچه هام اهل مسکن نیتیم. فقط استامینوفن رو وقتی استفاده میکنم که تب برسه به ۳۹.۵ اونم رای این که تب ۴۰ درجه ضریب هوشی بچه رو پایین میاره.

بیشتر با کنترل حجم مایعات و سیب رنده شده یا آب سیب تبو کنترل میکنم.

بدن باید با درد آخته بشه...نمیشه درد رو حذف کنم. فقط کنار بچه هام هستم همیشه موقع درد و سختیشون...

دعا کنید.

دعا کنید.

من فقط یه  روز دغدغه یه مادر(خودم) رو تصویر کردم. مادری که فقط میخواد بچه هاشو زیر چادر خودش بزرگ کنه نه که از مادری فرار کنه...

بار تنش و احساسات مادری رو خودش به دوش بکشه...فقط همین.

وگرنه حال من خوبه. فقط یه گوشه از احساس و دغدغه مادرانه م رو منعکس کردم. آروم باشید همه. 

التماس دعا دارم. 

ممنونم.

خیلی ممنون

ان شاءالله که من بتونم وظیفه مادریم رو خوب انجام بدم.

پذیرفتن شرایط هر موقعیتی اون موقعیت رو شیرین میکنه وبه انسان برای انجام وظیفه قدرت میده.

مادر بودن از این منظر که دنیا و آخرت یه انسان دیگه تا حد زیادی توی دستای توئه سخته و پر مسئولیت. اما از اون جنبه که تو مامن و پناه یه انسان دیگه میشی تا آخر عمرت و میتونی به یه انسان دیگه بالاترین حد عشق ورزی رو نشون بدی فوق العاده شیرین و رویاییه!

آقاپسر وقتی فهمید داره خواهر یا برادر دار میشه گفت:آخ جون! یه نی نی میاد خونه مون که مال خودمونه! دیگه از خونه مون نمیره! دقیقا نگاه من به مادری رو گفت.

یه بچه که ماااال خودمه!فرصت منه، لذت منه، مسئولیت منه...

قصدم درگیر کردن کسی نبود!نمیخواستم کسی رو نگران کنم!عذر میخوام...

خیلی امسال الکی الکی مریض شدیم!

خوندم.ممنون

واقعا!

ان شاءالله

شما هم هپیشه سلامت باشید ان شاءالله.

هنوز تب داره...دیگه با تب کنار اومده بچه م.توی همون حال تب و بی حالی به همه امور روزمره ش میرسه.

این طفلک سیلی خورده تب هست، دیگه زدن نداره!

سلامت باشید.

علی علیه السلام یارتون

منتظر نوشته بعدیم باش.

خیلی ممنون از احوالرپرسیاتون.

به دعای شما و دوستان حال خانوم کوچولوی ما از دیروز خوبه. خبر نداده بودم چون مطمئن نبودم خوب شده باشه تبش.

حتما تاثیرگزاره!