من و همه خواهرانم
سالای قبلم به خونه شون میرفتیم ولی فقط توی سالن مینشتیم. و البته به خاطر بعضی مسائل میل چندانی به رفتن نداشتم. اما امسال چون قصد کرده بودم با همه ارتباط بگیرم رفتم.
برای عوض کردن پوشک خانوم کوچولو به اتاق خوابشون رفتم و واییی...
تازه متوجه شدم تمام چیزی که توی سالن میدیدم همه ش یه ویترین بوده. زندگی به شدت محقر و سختی داشتن. تخت خوابشون(که اونم به خاطر کمر درد خانوم تهیه شده بود) فقط یه چهارپایه از جنس نئوپان بود که یه رو تختی کهنه روش انداخته بودن. سه تا بالش با رو بالشیای شدیدا کهنه و کثیف، یه گوشه تخت بود که وقتی نگاه میکردی متوجه ضعف مدیریت توی خونه و کم بودن توان خونه داری خانوم می شدی. هر وقت خانوم و بچه هاشو میدیدم، میشنیدم که از گوش درد یکیشون شکایت می کرد اما حواسم به کثیف بودن روبالشایا نبود!
یه گوشه روتختی جای ادرار بچه بود که بعدا متوجه شدم خانوم به خاطر کمردرد نمیتونه بچه رو به موقع دستشویی ببره و خود همین مسئله بازم عامل مریضیه.
هم عدم مدیریت خونه،هم کمبود منابع مالی دست به دست هم داده بودن تا کیفیت زندگی یه خانواده توی فامیلمون اینقدر پایین بیاد.
اون وقت من اینجا ادعای دینداریم میشه!خاک بر سرم کننن...یعنی به همین شدت خاک بر سر من کنن که به خاطر بهانه های مختلف حواسم به زنا و بچه های فامیلمون نبود! حالم از خودم بیشتر از اون روتختیه بهم خورده!
رفتم یه مقدار ملافه تهیه کردم بدوزم یه جوری به اسم این که به همه دادم و هدیه ست و این حرفا برسونم بهش تا بعد ببینم چه گلی میتونم به سرم بگیرم!
فقط یه مسئله: دلداری ندید!راه حل بدید.