...ده سالم بود. با خواهر و برادرام یه شب خواستیم خیار شور بخوریم. اون شب شاید نفری دو کیلو خیار شور خوردیم. مادرم به ما گفت: آب بخورید بچه ها! آب نخورده نخوابید!
ماها پیش خودمون گفتیم مگه چی میشه؟ و از اونجایی که از بچگی به علوم تجربی علاقه داشتیم؛ آزمایش کردیم. ولی یکی نبود بگه آخه بچهههه،! آدم روی خودش آزمایش میکنه؟
...هیچی دیگه. صبح که بیدار شدیم، حالمون خررااااابببب. حالت تهوع داشتیم؛ چشمامون اندازه وزغ باد کرده بود اما پلکامون از هم باز نمیشد؛ شکم مثل این اتیوپی ای ها ورم کرده بود و از دل درد نمیتونستیم صاف بایستیم. و به این قبله محمدی قسم اصلا اغراق نمیکنم!
دیگه ما مجبور شدیم نفری یک و نیم پارچ آب بخوریم تا تای بدنمون باز شه! آب لازم داشتیم...آب! آب نه ها...آب!
امروز عصر یاد این خاطره م افتاده بودم، هی می خندیدم.
بعضی چیزا کمش خوبه زیاد بشه، سختمون میشه. باید آب بخوریم تا سختیش از بین بره...
وقتی حال بد پیدا میکنم، بودن بچه هام خیلی خوبه!