دل را که کنار بگذاری فقط حبابی خالی از جنس شیشه خواهش می ماند.
من اما هر روز صبح، این حباب شیشه ای را از روی طاقچه خورشید برداشته و بر آن حریر دعا می کشم تا گرد ایام از آن بزدایم.
بر آن بوسه ای از لبخند و عشق می زنم تا حباب به محبت معطر شود.
هر روز صبح بر روی طاقچه خورشید و در کنار آیینه احساس حباب وجودم مصفا می شود.
چه آن که جایگاه دل را جز این شایسته نیست.
هر روز صبح...
سبوحٌ قدوس
رب الملائکة و الروح
پ.ن: یهو بعد نود و اندی مدت دلم نوشتن خواست. خشکی قلممان به دلیل تنبلیست!عذر تقصیر...
پ.ن: راستش الان که خوندم خودم خیلی از مطلبم خوشم اومد! دلم یه جوری شد...انگار بعد مدتها خدا به قلمم نگاه کرده! :)